کتاب سه دقیقه در قیامت که توسط نشر ابراهیم هادی به چاپ رسیده است ، ماه عسل مصاحبه با جانباز مدافع حرمی است که در اتاق عمل و زیر تیغ جراحی برای دقایقی از دنیا می رود و با تلاش پزشکان و احیای قلبی ، به دنیا بازگردانده می شود.مدت زمان مرگ تا احیای این مدافع حرم سه دقیقه به طول می انجامد که این جانباز در این مدت کوتاه زندگی در برزخ را تجربه کرده و برایش اتفاقات عجیب و حیرات آوری می افتد. این کتاب به بیان اتفاقات،مشاهدات و شنیده های این جانباز در زمان سه دقیقه می پردازد. سه دقیقه ای که زندگی این مدافع حرم را تحت تاثیر قرار داده و او را متحول می کند.در این مطلب خلاصه کتاب سه دقیقه در قیامت به همراه جملات زیبا از کتاب آورده شده است.

چون کتاب به صورت بخش بخش بوده و هریک از بخش ها به بیان مطلبی می پردازد، ما هم هر بخش را به صورت خلاصه آورده ایم

بخش اول کتاب : بیان مشاهدات افراد از دیگر نقاط جهان که تجربه ای شبیه این جانباز داشته اند

یکی از ناشناخته ترین و اسرار آمیز ترین اتفاقاتی است که برای هر کسی رخ میدهد مرگ است ، موضوعی که ذهن اکثر انسان ها و دانشمندان جهان را به خود درگیر کرده و سبب شده پیوسته در ماهیت مرگ به تامل بپردازند.ادیان مختلف هم همواره سعی کرده اند که این مسئله را برای پیروانشان روشن کنند ولی برای اکثر دانشمندان جهان، مرگ مسئله ای راز گونه است

بخش اول کتاب قبل از شروع به بیان مشاهدات مدافع حرم در مدت سه دقیقه مرگش که به آن تجربه نزدیک مرگ می گویند ، نمونه مشاهدات و تجربیات دیگر افرادی که در دیگر نقاط جهان حضور داشته اند و این نوع مرگ کوتاه را تجربه کرده اند بیان می کند.مثلا افرادی که کور مادر زاد بوده اند ولی زمانی که تجربه نزدیک به مرگ را تجربه کرده اند ، در آن لحظات می توانستند اطراف خود را ببیند و چهره پزشکان و پرستارانی که به اتاق عمل رفت آمد داشته اند را می دیدند .

یا کودکانی که تجربه نزدیک به مرگ داشته اند وقتی شروع به گزارش اتفاقات و دیده ها و شنیده های خود از آن لحظات می کند ، می بینیم گزارش های آنها کاملا با آن چیزی که بزرگسالان از آن لحظات بیان می کنند همخوانی دارد، در حالی که این کودکان اصلا تعالیم مذهبی ندیده اند که بخواهیم بگوییم این دیده ها زاییده تفکرات و تعالیم مذهبی هست که افراد در دوران نوجوانی دیده اند

بخش دوم و سوم کتاب : شرح ایام نوجوانی راوی داستان تا حضور در اتاق عمل

داستان از زمان نوجوانی اش آغاز می شود . پسری مومن که در خانواده مذهبی به دنیا آمده و روز های خود را در مسجد و پای منبر سپری می کرده است.از همان سنین در پایگاه بسیج شهر فعالیت های فرهنگی و … را شروع کرده بود و مدت کوتاهی هم در دفاع مقدس حضور داشته و فضای معنوی جبهه های حق را تجربه کرده بود، البته در آن مدت به آرزویش که شهادت بود نرسید .

او بیان می کند که از همان دوران در راه معنویت و بندگی خدا قدم نهاده و می دانسته شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر پیروز شده اند . در همان ایام از خدا تقاضای مرگ می کند که او را در نوجوانی که هنوز به انواع گناه ها مبتلا نشده از دنیا ببرد ولی شب حضرت عزرائیل را خواب می بیند که به او می گوید هنوز زمان مردن تو فرا نرسیده است.

او در ده هفتاد در سپاه پاسداران مشغول به کار می شود . در دهه نود به همراه گروهی برای مقابله با تروریست های آمریکا به شمالغرب کشور اعزام می شوند که بعد انجام موفقیت امیز عملیات متوجه می شود چشمش عفونت کرده و این عفونت تبدیل به یه غده خطرناک شده است.برای درآوردن غده احتیاج به یک عمل پر ریسک بود . او را به اتاق عمل می برند ، پزشکان در حال عمل جراحی بودند که حین عمل جراحی او به یک باره احساس سبکی و آرامش می کند و متوجه می شود جوانی زیبا رو که همان حضرت عزرائیل است به سراغش آمده . در همین حین جسم خود را در اتاق عمل می بیند و صدای جراحش را می شنود که به همکاران می گوید ، خسته نباشید شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه.او به یک باره می توجه دو جوان زیباروی دیگر او را به بیابانی در برزخ می برند